سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عبودیت

صد گونه زمین زبان برآورد در پاسخ آنچه آسمان گفت ای عاشق آسمان، قرین شو با آنکه حدیث نردبان گفت آنها، نه دلها که گل های بی نجابت اند که ترا انتظار نمی کشند.

و آنها نه سرها، که سنگ های بی صلابت اند، اگر از شمیم فرج، چون گل نشکفند.

مادران، ما را به روزگار غیبت بر زمین نهادند، و در کام ما حلاوت ظهور ریختند. پدران، هر صبح آدینه، دستان دعای ما را میان انگشتان اجابت خود می گرفتند و به کوچه باغ های نیایش و ندبه می بردند.

آموزگاران، نخست حرفی که در گوش ما خواندند، دلواژه های مهر با خورشید سپهر بود.

روح پدرم شاد که می گفت به استاد فرزند مرا هیچ میاموز به جز عشق.

از یاد نمی برم آن روز را که با پدر گفتم: کدامین کوه میان ما و او غروب افکند؟

پدر گفت: فرزندم! دانستم که بالغ شده ای، که ه او هیچ ر کدامین برکه بنشینم تا مگر ماه رخسارش در او بتابد؟

گفت: فرزندم! دانستم که از من میراث داری، که پدران تو همه برکه نشین، بودند.


گفتم: پدر جان! چرا عصر آدینه ها پروای ما نداری؟ گفت: فرزندم! به خود نیز ندارم.

گفتم: مرا مادر چه روزی زاد؟ گفت: جمعه. گفتم: و شما. گفت: جمعه. گفتم: برادران و خواهرانم؟ گفت: جمعه

گفتم: چگونه است که ما همه جمعگانیم؟ گفت: در روزگار نامرادی، هر روز جمعه است، که هر روز انتظار بر در دل می کوبد. پدر، با گوشه جامه سبز دعا، چشمهای خود را از اشک پیراست و گفت: فرزندم! امروز چه روزی است؟ گفتم: جمعه گفت: تا جمعه موعود، چند آدینه در راه است؟ گفتم: یک یا حسین دیگر.

زان شبی که وعده کردی روز وصل

روز و شب را می شمارم روز و شب


نوشته شده در یکشنبه 91/3/21ساعت 2:23 عصر توسط بنده خدا نظرات ( ) |


 Design By : Pichak